حاج آقا رضا جانباز هشت سال دفاع مقدس است که هم اکنون با چشم دل به ارزیابی برنامه های رادیوی یزد می پردازد.

به گزارش پایگاه خبری افق یزد، هنگامی که بعثی های جنایتکار در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به خاک جمهوری اسلامی حمله کرده و بخشی از این خاک مقدس را اشغال کردند، غیورمردان و زنان ایرانی برای دفاع از این سرزمین به سوی جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافتند.

چه بسیار دانش آموزان و دانشجویانی که تحصیل در جبهه معرفت را از پشت میز و صندلی دانشگاه و مدرسه مقدم شمردند و چه بسیار کارمند و کارگر و کاسبی که وظیفه خود را دفاع از خاک و جان و ناموس و دین خود دیدند و با خانه و خانواده خداحافظی کرده تا در برابر دشمن متجاوز بایستند.

اما پایان جنگ تحمیلی و جمله معروف امام راحل مبنی بر «نوشیدن جام زهر»، این رزمندگان را در شوک فرو برد و خلائی در زندگی آنان به وجود آمد، اما به تدریج با این واقعیت کنار آمده و به شهر و خانه و کاشانه خود بازگشتند.

دانش آموزان به مدرسه بازگشتند، دانشجویان پشت میز و صندلی دانشگاه نشستند و کارمندان و کارگران و کاسبان نیز به سراغ کار خود رفتند.

البته بسیاری از آنان چیزی را در جبهه جا گذاشته بودند، یکی چشم خود را، دیگری پای خود را، آن یکی دست خود را و … .

اما یکی از کسانی که چشم خود را در جبهه جا گذاشت و با چشم دل به زندگی بازگشت، حاج محمدرضا دهقانی سانیچ است. جانبازی که هم اکنون به عنوان ارزیاب رادیوی مرکز یزد فعالیت می کند.

او هر چند هر دو چشم خود را در راه تعالی این نظام اسلامی فدا کرده، ولی با الطاف الهی و ممارست توانسته است مثل یک انسان سالم حتی از صدای راه رفتن، همکاران را شناسایی کند و پیچ و خم های صدا و سیما را به تنهایی طی می کند.

با این جانباز هشت سال دفاع مقدس که به او حاج آقا رضا می گویند و همچنین همسرش به گفتگو نشستیم.

حاج آقا رضا چند سال دارید و کجا متولد شدید ؟

محمدرضا دهقانی سانیچ هستم. تیرماه سال ۱۳۴۸ در منطقه خوش آب و هوای سانیچ از توابع شهرستان تفت متولد شدم. در رشته علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی تهران تحصیل کرده و هم اکنون ارزیاب پخش رادیوی یزد هستیم.

چند سال داشتید که به جبهه رفتید ؟

در آذرماه ۱۳۶۴ و هنگامی که ۱۶ سال داشتم به جبهه اعزام شدم. بعد از پشت سر گذاشتن دوره ویژه آبی ـ خاکی در شب ۲۲ بهمن همان سال در عملیات والفجر هشت شرکت کردم و البته در همان اعزام اول از ناحیه دو چشم مورد اثابت ترکش گلوله توپ قرار گرفتم و مجروح شدم.

از نحوه مجروحیت خود بفرمایید.

محل عملیات تیپ ۱۸ الغدیر یزد منطقه عملیاتی ام الرصاص بود. البته چند تیپ و لشکر دیگر هم در منطقه ام الرصاص حضور داشتند، از جمله لشکر سیدالشهدا(ع) و لشکر امام رضا(ع). بعد از مدتی به پشت منطقه عملیاتی برگشتیم در همین حین به ما اطلاع دادند در جزیره مجنون دشمن پاتک زده است.

گردان ما که از آمادگی رزمی بالایی برخوردار بود برای دفع پاتک به جزیره مجنون اعزام شد و در یکی از پدهای جزیره مستقر شدیم. صبح بود که دشمن با آتش تهیه در تلاش برای باز پس گیری منطقه بود.

من و جمعی از همرزمانم در سنگری نشسته بودیم که دیگر نفهمیدم چه طور شد. بعدها برایم تعریف کردند که گلوله توپ فرانسوی به سنگر اصابت کرده و تعدادی از همرزمانم شهید و مجروح شدند و من از قافله شهدا جا ماندم و مجروحیت نصیب من شد .

بعد از مجروحیت چه شد؟

بعد از این حادثه به پشت خط منتقل و بعد از مداوای سرپایی برای مداوا به مشهد مقدس اعزام شدم. سپس برای ادامه درمان به یکی از بیمارستانهای چشم تهران منتقل شدم.

خاطره ای از زمان جنگ برایمان تعریف کنید؟

در زمان جنگ رشادتها و فداکاری های زیادی بین رزمندگان وجود داشت که هر کدام می خواستند از هم سبقت بگیرند. در شب عملیات والفجر بعد از گروه های حزب الله و جند الله که برای شکست خط بودند ما وارد منطقه شدیم.

در یک کانال دیدم غواصی به طور شدید مجروح شده بود ولی در اوج مجروحیت با تشویق دیگر همرزمان خود آنها را روحیه می داد و قوت قلبی بود که آنها به جلو بروند و این برای من اتفاق جالبی بود.

چه طور شد به صدا و سیما آمدید ؟

بعد از مجروحیت ادامه تحصیل دادم و در رشته علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی تهران فارغ التحصیل شدم. با مشورت و راهنمایی دوستان و اقتضای رشته تحصیلی در سال ۱۳۷۳ به صدا و سیمای مرکز یزد آمدم و مشغول به کار شدم .

آیا از همان ابتدا ارزیاب پخش بودید؟

نه، ابتدا به واحد اطلاعات و اخبار رفتم و مدتی مسئول هماهنگی و ارتباطات واحد خبر بودم. بعد از اینکه شبکه استانی صدا راه اندازی شد، چون پست سازمانی من ارزیاب پخش صدا بود به معاونت صدا منتقل شدم.

درباره ارزیاب پخش بگویید، چگونه کارتان را انجام می دهید ؟

همان طور که می دانید برنامه های صدا در دو بخش تولیدی و زنده ارائه می شود. برنامه های تولیدی بعد از اتمام تولید در آخرین فیلتر باید کنترل شوند تا از جمیع جهات مورد ارزیابی قرار بگیرند، حتی یک واو اضافه نباید روی آنتن برود که خلاف شرع و مصلحت کشور باشد چه از نظر محتوا و چه نکات ادبیاتی و ویراستاری.

شنیدیم زمانی که هنوز اتوماسیون صدا در واحد رادیو راه اندازی نشده بود و بحث رادیو دیجیتال نبود شما نوار ریل برنامه ها را با دور تند گوش می دادید، چگونه این کار را انجام می دادید؟

بعد از اینکه مدت زمان طولانی به صدای برنامه ها گوش دادم این قابلیت به من دست داد که کلمات باید ملکه ذهنم شود و برای سریعتر انجام دادن کار، برنامه را با دور تند گوش می دادم و این هم لطف الهی بود.

آیا تا به حال برنامه ای را اشتباهی ارزیابی کرده اید یا مشکلی برایتان در کار ایجاد شده است ؟

انسان در هر کاری اشتباه دارد و هیچکس بی اشتباه نیست، ولی اقتضای کار اصلی ارزیاب، تمرکز حواس است که در ممارست و گوش فرادادن زیاد به برنامه ها به دست می آید. بله گاهی هم شده در مواردی خاص اشتباهی هم انجام شده که به الحمدلله به خیر گذشته است.

ارزیابی برنامه های رادیو به صورت دیجیتال برایتان راحت تر است یا همان دستگاههای ریل قدیمی؟

هر کدام معایب و محاسن و جاذبه هایی برایش خودش داشت و دارد، که سیستم دیجیتال را می توان دقیق تر و با ضریب خطای کمتری انجام داد.

در چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟

سال ۱۳۷۵ ازدواج کردم و دو پسر دارم به نامهای امیرحسین که کارمند شهرداری است و حسن که در حال تحصیل رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران است.

چطور تشکیل خانواده دادید؟

خیلی جاها برای خواستگاری رفتم، جایی بود که با روحیه من سازگار نبود و بعضی از جاها با مجروحیت من نمی توانستند کنار بیایند، تا اینکه به خواستگاری دختر خاله ام رفتم که از قبل دیده بودم و شناخت کاملی داشتم و با هم ازدواج کردیم.

آیا در کار خانه هم به خانواده کمک می کنید؟

بله در کارهای خانه تا حدودی به همسر و فرزندانم کمک می کنم و کارها را مشارکتی با هم انجام می دهیم.

همکاران می گویند که هنوز سلام را تمام نکرده، آنان را شناسایی می کنید، این چگونه امکان پذیر است؟

خدا گر به حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری. خداوند اگر حس بینایی از من گرفته شده دیگر حسهایم را بیش از حد معمول تقویت کرده است. این فضل الهی است، تا جایی که صدای پای همکاران ملکه ذهنم شده و گاها اگر کسی از کنارم بگذرد و چیزی نگوید، می دانم که کدامیک از همکاران بوده است.

همسر حاج آقا رضا، مریم بحرانی نام دارد. متولد سال ۱۳۵۷ است و دارای دیپلم فنی. با او درباره زندگی با یک جانباز گفتگو کردیم.

شما چند سال است با ایشان زندگی می کنید؟

من ۲۸ سال است که با حاج آقا رضا زندگی می کنم و تاکنون با ایشان مشکلی نداشتم. واقعیت اینکه خدا را شکر ما با هم در اکثر کارها همفکر و هم عقیده هستیم و حرفهای همدیگر را خوب درک می کنیم و همین باعث شده که من بتوانم کارها را با همفکری و تعامل ایشان به خوبی انجام دهم

زندگی با یک جانباز روشندل چگونه است؟

نگاه انسان به هر چیزی مهم است، اگر از دید مثبت به آن نگاه کنیم بدون شک با توکل به خدا به هدفی که می خواهیم می رسیم حتی اگر مشکلاتی در جلوی راه ما قرار بگیرد.

نگاه من نیز به زندگی با یک جانباز نابیا نگاهی مثبت بوده و هیچوقت زندگی رابرای خودم سخت نمی گرفتم گرچه سختیهای زیادی پیش راهم بود.

زندگی با آقای دهقان سخت نیست چون که روحیات و درک خیلی بالایی در ایشان است و خیلی انسان فهمیده و با گذشتی هستند. هیچ وقت نشده که به خاطر نابینایی بودنشان گله مند و یا آزرده خاطر بشوند، بلکه خیلی با افتخار و سربلند با این موضوع کنار آمدند و همیشه می گویند ان شاء الله خدا از ما قبول کند.

در زندگی مشترکتان به شما و خانواده چگونه کمک می کند؟

ایشان اگرچه به ظاهر نمی بیند ولی چشم دلشان بسیار روشن و پاک است. حاج آقا رضا نه فقط در منزل الگوی خوبی برای من و فرزندانشان هستند بلکه افراد فامیل هم ایشان را خیلی قبول دارند و از نظرات و پیشنهادات ایشان استفاده می کنند.

این دلیل نمی شود که جانباز وقتی یک عضو بدن خود را از دست داد دیگر قادر به انجام کاری نباشد بر عکس بلکه توانایی هایشان نیز بیشتر هم می شود، مخصوصا برای جانبازان نابینا که حس و درک شنوایی بسیار بالایی دارند.

آقای دهقان یک نمونه این ادعا به شمار می آیند که درشغلشان موفق بوده و حتی به عنوان کارمند نمونه انتخاب شدند.

نحوه برخورد با یک جانباز نابینا در جامعه چگونه است؟

بی گمان همه وظیفه داریم که به سهم خویش قدرشناس زحمات طاقت فرسای آن عزیزان صبور و با همت باشیم، و چه بسا بر زبان آوردن یک «خدا قوت» که به خانواده وهمراهان یک فرد نابینا گفته می شود، سبب خشنودی خداوند و نیرو گرفتن آنان می شود. این قدرشناسی از کار نیک و خداپسندانه دیگران، زمینه های خوب و ارزشمندی را در میان مردم پدید می آورد.

در آخر این گفت و گو یک خاطره از زندگیتان بفرمایید.

زندگی ما همیشه پر از خاطره های تلخ و شیرین بوده است. یکی از خاطره های من زمانی بود که ما هنوز ماشین نداشتیم و از اتوبوس خط واحد استفاده می کردیم. یک روز با هم سوار اتوبوس شدیم و داخل اتوبوس هم جمعیت زیادی دیده می شد.

حاج آقا رضا در یکی از ایستگاه ها صدای کسی دیگر را با من اشتباه می گیرند و زودتر از من پیاده می شوند. موقع رسیدن تازه متوجه شدم که ایشان زودتر از من از اتوبوس پیاده شدند و من که خیلی ناراحت شده بودم سریع سوار تاکسی شدم و خودم را به ایشان رساندم و خدا را شکر که در کنار خیابان منتظر من ایستاده بودند. و البته خاطره های بسیاری مشابه این خاطره ها… .

  • نویسنده : مهدیه سادات هاشمی باجگانی